نویسنده: جان رکس
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی





 


قومیت یکی از ویژگی‌های اجتماعی اصلی آدمیان است. برای درک قومیت باید نشان دهیم که چگونه می‌توان آن را از نژاد، طبقه، منزلت، و رسته تمیز داد، و همچنین باید نحوه‌ی تعامل قومیت را برای شکل‌گیری گروه‌ها و نظام‌های اجتماعی با همه‌ی ویژگی‌های فوق آشکار کرد.
نخست باید تفاوت میان قومیت و تمایزهای نژادی را تشخیص دهیم. تمایزهای نژادی بر اساس تفاوت‌های جسمانی ناشی از وراثت زیست‌شناختی شکل می‌گیرد، ولی تمایزهای قومی بر پایه‌ی تفاوت‌های فرهنگی‌ای استوار است که آن‌ها را باید آموخت. این تمایز در نظریه‌ی غیرعلمی نژادپرستی که در آن رفتارهای فرهنگی و ویژگی‌های جسمانی را ناشی از دولت از وراثت زیست‌شناختی می‌دانند، مخدوش و مشتبه می‌شود. ولی یکی از ویژگی‌های قومیت و گروه‌‌های قومی که در تکوین آن‌ها نیز نقش دارد، این است که ویژگی‌های قومی مشترک معمولاً بین خویشاوندان دیده می‌شود. فرایند یادگیری که فرهنگ از طریق آن کسب می‌شود. معمولاً بین والدین و فرزندان رخ می‌دهد، پس عجیب نیست که نژادها و گروه‌های قومی گاهی با یکدیگر همپوشانی دارند. یک نژاد ممکن است گروه قومی نیز باشد و یک گروه قومی ممکن است منحصراً از افراد یک نژاد تشکیل شود. با این حال، نژادها گروه‌های بسیار کلی‌تری هستند، و گروه‌های قومی تمایزهای رفتاری ظریف‌تر و مشخص‌تری با یکدیگر دارند، به نحوی که در هر یک از نژادهای اصلی یا فرعی جهان ممکن است تمایزهای قومی فراوانی وجود داشته باشد. افرادی از نژادهای متفاوت می‌توانند اعضای گروه قومی واحدی باشند، چون رفتارهای فرهنگی یک گروه قومی اصولاً آموختنی است و به وراثت زیستی افراد بستگی ندارد. حکومت نازی یهودیان آلمان را به غلط نژاد معرفی می‌کرد، در حالی که آن‌ها یک گروه قومی با فرهنگ دینی جداگانه‌ای بودند.
طبقه‌های اجتماعی جمع افرادی هستند که در وهله‌ی اول به واسطه‌ی منافع مشترک‌شان به هم می‌پیوندند. از این جهت طبقه‌های اجتماعی با گروه‌های قومی متفاوت‌اند، چون وجود منافع مشترک خصوصیتی نیست که در تعریف گروه‌های قومی نقش داشته باشد. ولی برای آن که طبقه‌های اجتماعی به کنشگر جمعی تبدیل شوند، لازم است که بر اساس پیوندهایی مثل سازمان مشترک، فرهنگ مشترک و آگاهی مشترک با یکدیگر متحد شوند. ممکن است «طبقه‌ای» که می‌تواند به پیوندهای قومی تکیه کند، در مقایسه با طبقه‌ای که سازماندهی جدیدی بر محور منافع مشترک ایجاد می‌کند، نیرومندتر و برای کنش جمعی مهیاتر باشد. از طرف دیگر، ممکن است گروه‌های قومی در جریان تعامل با نظام منافع دچار دگرگونی شوند. به وفور پیش می‌آید که پیوندهای قومی پنهان می‌ماند و به شکل‌گیری گروه نمی‌انجامد، مگر این که افراد به واسطه‌ی سهیم بودن در منافع مشترک به تکاپو افتند.
گروه‌های منزلتی، همچون گروه‌های قومی، بر پایه‌ی ویژگی‌های مشترک اعضای خود بنا می‌شوند. ولی برخلاف گروه‌های قومی، ماهیت و سرشت گروه‌های منزلتی این است که ویژگی‌های فرهنگی معرف این گروه‌ها بر پایه‌ی رشک‌آور بین گروه‌ها استوار است. همان‌طور که وبر در اقتصاد و جامعه می‌گوید، شکل‌گیری گروه‌بندی‌های منزلتی بر پایه‌ی «تفاوت در میزان احترام و افتخار است». گروه منزلتی نمی‌تواند به تنهایی و فقط با اتکا به خود وجود داشته باشد بلکه باید بخشی از یک نظام سلسله‌مراتبی گروه‌ها باشد. هرچند گروه‌های قومی ممکن است به گروه‌های منزلتی تبدیل شوند، زیرا ممکن است اعضای آن‌ها ویژگی‌های فرهنگی خود را با ویژگی‌های فرهنگی گروه‌های دیگر مقایسه و ارزیابی کنند و همچنین هرچند ممکن است قومیت یکی از معیارهای ارزیابی در نظام منزلتی باشد، ولی این نوع رتبه‌بندی منزلتی عنصر ذاتی و ضروری قومیت نیست. در هر حال، چیزی که در عمل غالباً با آن مواجه می‌شویم، ترکیب و تداخل دسته‌بندی‌های قومی و منزلتی است. این را هم باید گفت که هم قومیت و هم منزلت می‌تواند در گروه‌های خویشاوندی از والدین به فرزندان منتقل شود؛ ولی هیچ‌یک از آن‌ها به اندازه‌ی گروه‌های نژادی تحت‌تأثیر وراثت نیست. افرادی که والدین متفاوتی دارند می‌توانند به واسطه‌ی قومیت باهم متحد شوند، همچنین در یک نظام منزلتی تحرک از یک گروه به گروه دیگر امکان‌پذیر است.
نظام رسته‌ای سازمان اجتماعی پیچیده‌تری است که ممکن است قومیت را نیز دربرگیرد. نظام رسته‌ای، همچون نظام منزلتی، مستلزم تفاوت در میزان احترام و افتخار است، ولی این خصوصیت اضافی را هم دارد که رسته‌های مختلف تخصص‌های کارکردی متفاوتی دارند و بین آن‌ها نابرابری‌های حقوقی و سیاسی وجود دارد، مثل نظام کلاسیک رسته‌های فئودالی در اروپای قرون وسطا یا در جوامع استعماری. در مستعمره‌ها، گروه‌های متفاوتی که جامعه را تشکیل می‌دادند ممکن بود گروه‌های قومی باشند. چنین جامعه‌هایی که متشکل از چندین گروه قومی متفاوت است همان است که جامعه‌شناسان آن را جامعه‌ی متکثر می‌نامند (smith, 1963 and 1974). بر اساس فرهنگ واژگان مورد استفاده در این مقاله، جامعه‌ی متکثر جامعه‌ای است که در آن گروه‌های قومی متنوع به صورت نظامی رسته‌ای سازمان می‌یابند.
شاید به نظر برسد که قومیت و گروه‌بندی قومی بر پایه‌ی تمایزهای فرهنگی افراد و بر پایه‌ی ایجاد پیوندهای اجتماعی بین کسانی که فرهنگ مشترکی دارند بنا می‌شود. به عنوان سنخ آرمانی می‌توان جامعه‌ای را تصور کرد که متشکل از این گروه‌ها و فقط متشکل از این گروه‌ها باشد. ولی در عمل، قومیت در تعامل با نژاد و طبقه و گروه منزلتی و رسته‌ها قرار دارد و در همین تعامل است که آشکار می‌شود. بنابراین عجیب نیست که برای تعریف قومیت معمولاً به ویژگی‌های خود قومیت اشاره نمی‌شود بلکه به تمایزها و گروه‌بندی‌های ساختاریی که محل ظهور قومیت است، اشاره می‌شود.
تعریف‌های کلاسیک انسان‌شناسان از قومیت به دو دسته تقسیم می‌شود که عبارت است از نظریه‌های «ازلی» که به نام کلیفورد گیرتز گره می‌خورد (Geertz, 1963) و نظریه‌های «وضعیتی» که به نام فردریک بارت (Barth, 1969) همراه است. از نظر گیرتز قومیت و گروه‌بندی قومی از عوامل «ازلی» است به این معنا که جزو شرایط وجودی بشر است. این داده‌ها و شرایط وجودی شامل چیزی است که او «تماس» و «پیوند زده» می‌نامد (یعنی پیوندهای ناشی از مجاورت مکانی یا خویشاوندی)، ولی فراتر از این‌ها شامل «مقدرات ناشی از زاده‌شدن در اجتماع دینی خاصی، صحبت‌ کردن به زبان یا حتی گویشی خاص و پیروی از مراسم اجتماعی خاص» نیز می‌شود. گیترز در ادامه چنین می‌گوید:
تداوم و استمرار در خون، گفتار، رسم و از این قبیل به خودی خود پیامدهای عظیم و گاهی بسیار منکوب کننده‌ای دارد. آدمی با خویشاوندش، همسایه‌اش و هم‌عقیده‌اش پیوند دارد و این فقط نتیجه‌ی مجذوبیت شخصی، یا الزامات رعایت مصلحت، یا نفع مشترک در رعایت تکلیف اخلاقی نیست، بلکه دست کم تا حد زیادی به دلیل اهمیت ذاتی و مطلق توضیح‌ناپذیری است که به نفس این پیوند داده می‌شود (1963, p. 109)
در این جا گیرتز سنخ آرمانی قومیت محض را ترسیم می‌کند. او قومیت را با وضوح کامل از طبقه و گروه‌بندی‌های طبقه‌ مانند که بر پایه‌ی «الزامات رعایت مصلحت» و «نفع مشترک» بنا می‌شوند؛ همچنین از حب و بغض‌ها و فخرفروشی‌ها و تحقیرهایی که ویژگی نظام‌های منزلتی است؛ و از تعهدات و تکالیف بین گروهی‌ای که احتمالاً ویژگی نظام‌های رسته‌ای است، تمیز می‌دهد. ولی گیرتز پیوند زیست‌شناختی را نیز در فهرست عوامل ازلی خویش می‌آورد و در نگاه اول به نظر می‌رسد که نژاد و قومیت را خلط می‌کند. اما می‌توان گفت که خصوصیات جسمانی نیز همراه با خصوصیات کاملاً فرهنگی مورد ارزیابی قرار می‌گیرد و بخشی از فرهنگ می‌شود. در هر حال، نظرگیرترین جنبه‌ی تعریف گیرتز این این است که در آن پاره‌ای از خصوصیات ظاهری و رفتاری آدمی نه به مثابه انتخاب‌های خودخواسته‌ی او بلکه به مثابه بخشی از شرایط وجودی او مورد ارزیابی قرار می‌گیرد.
در نظریه‌های وضعیتی درباره‌ی قومیت، قومیت را در پیوند تنگاتنگ با تعقیب منافع قرار می‌دهند. عوامل ازلی مورد نظر گیرتز را عواملی می‌دانند که پنهان و در خفا می‌مانند مگر این که وضعیت موجب شود آن‌ها برای دستیابی به اهداف اهمیت پیدا کنند. در این حالت، این عوامل می‌توانند منابعی باشند که در ایجاد همکاری و همیاری لازم برای رسیدن به اهداف اهمیت دارند. از طرف دیگر، عوامل گوناگون مندرج در قومیت ممکن است در ارتباط با دستیابی به اهداف نوعی عیب و عار، یا عبث به حساب آیند. در این جا به نظر می‌رسد که نظریه‌پردازان وضعیتی به الزامات ناشی از رعایت مصلحت و منافع مشترکی توجه دارند که گیترز آن‌ها را از مفهوم قومیت خود حذف کرده است. من نیز آن‌ها را از سنخ آرمانی قومیت حذف می‌کنم، ولی این را هم اضافه می‌کنم که در دنیای واقعی گروه‌های قومی تنیدگی‌های ژرفی با شکل‌بندی‌های طبقه‌ی اجتماعی دارد. در عین حال، مفهوم عیب و عار معطوف به تکوین تمایزهای رشک‌آوری است که ناشی از درهم تنیدن گروه‌های قومی با سطوح منزلتی است.
روی هم رفته، می‌توان گفت که قومیت، به معنای ازلی موردنظر گیرتز، یکی از چندین و چند عامل گروه‌بندی و ساخت‌یابی اساسی در جوامع انسانی است. به بیانی دیگر، می‌توانیم بگوییم که قومیت محض سنخ آرمانی و انتزاع تحلیلی دانشمندان علوم اجتماعی است. ولی چنین سنخ‌های آرمانی‌ای برای علوم اجتماعی ضروری است و بدون درنظر گرفتن عنصر قومیت راهی برای تشریح و تبیین کامل ساختار اجتماعی وجود ندارد.
منبع مقاله :
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.